جهان او دگر است و جهان من دگرست
(اقبال)
آنچه در اين نوشتار بسيار مجمل ميآيد، واقعيتهاي مستند تاريخي است، تلاشي است در برابر انديشههاي كساني كه در درون خويشتن خويش دربهدر مانده، همآوا با بنيادهاي بيگانه ساخته مغرض، به جان تاروپود هستي ماندگار اين سرزمين افتاده و ميگويند: «ايران تنها يك واژه است كه از روزگار پهلوي به اين سرزمين تحميل شده؟! يا «فارسها» سرزمينهاي ديگر ملتهاي ستمديده را اشغال كردهاند؟! پس كردها، بلوچها، عربها و... بايد جدا شوند؟ چه استدلال بيپايهاي.
در اينكه نابرابريهاي اجتماعي و اقتصادي وجود دارد و دردي است سراسري، حرفي نيست ولي راهحل منطقي اين كاستيها جداييخواهي نيست. به باور من راه انتخابي اين گروه كه نفي هويت ايراني خود را، چاره رفع اين تبعيضها ميدانند به تركستان است، گريز به دامان بيگانه است و در راستاي رضايت استعمار و برانگيختن ستيز قومي و به كژراهه كشاندن همبستگي ملي به شورهزار جنگ قوميتهاست، تا شايد از آب گلآلوده ماهي باب ميل استعمار را صيد كنند ولي بهتر است بدانند با همه نامراديها و سختيها و تبعيضها، «ديري است در كوچههاي باور مردم درها روي هرزگردان وابسته از هر قماش بسته است.»
در آشفتهبازار امروز جهان كه جمعي ناآگاه، جمعي مغرض، جمعي بيتفاوت، جمعي به دستور، جمعي خشكسر، جمعي نان به نرخ روزخور و جمعي... از كنار واقعيتهاي گذشته خود ميگذرند، بايد به انديشهورزان گرايشهاي مختلف هشدار داد كه به خود آيند و در كشاكش تلاش ملت براي مردمسالاري، در راستاي منافع بيگانه، جبهههاي دروغين و سنگرهاي پوشالي برپا ندارند كه ايرانيان از همه اقوام از كنار اين موضع ساده عبور نميكنند، از اين رو، بر آن هستم كه به نوبه خود بهعنوان يك ايراني كرد به گذشته خود مراجعه كرده، بگويم از كجا آمدهام و نياكانم كيانند تا سربلند برخلاف ياوهسرايان دستوري بيان كنم بهراستي ايران پيش از هر قومي، سرای كردان بوده و هست. جملهاي است مشهور از ملامصطفي بارزاني، بزرگ مرد ميدان نبرد غيركلاسيك كه «هر كجا كرد هست، آنجا ايران است.»
آنان كه كرد را متهم به جداييخواهي ميكنند يا چنين هذياني در سر دارند بايد نخست در ايراني بودن خود شك كنند و بر تاريخ چند هزار ساله خود خط بطلان بكشند و همميهنان ايراني از هر قوم و تيره بهتر است پيش از هر چيز مطالعه خود را نسبت به خود و چگونگي تشكيل ايران و ايرانيان ژرفتر كنند و مدعيان دروغين تازه از راه رسيده تكليف خود را به دور از غرضورزيها و تاثيرپذيري از بيگانه مغرض روشن كنند، چرا كه به باور من در ايران در صورت وجود جامعه پلورال و كثرتگرا گرايشهاي ايرانگريزي اگر هم به تحريك وجود داشته باشد هيچگونه زمينهاي نيز نخواهد داشت و به عنوان يك كرد زاگرس، البرز، الوند و خليج هميشه فارس را نماد پايداري ايران ميدانم.
شوربختانه، كردان را در تركيه ترك كوهي ميخوانند و در عراق كردان طي ساليان مبارزه، پس از سقوط بعث سرانجام موجوديتشان به عنوان بخشي از كشور تازه تاسيس عراق رسميت يافت ولي در ايران وطن اصلي آنان، كردان همواره، ايراني و بهراستي صاحبخانه بوده و هستند و چه جانفشانيهايي در راه استقلال و ماندگاري ايران نكردهاند.
اما چگونه؟
در اين جستار مجمل، به صداي رخدادهاي تاريخ كه از لابهلاي سنگها و سنگنبشتههاي سدهها، پژواك آوايش هنوز گوش جانهاي جستوجوگران اين وادي را مينوازد، گوش فرا دهيم كه بزرگي، شرف و زمزمه يگانگي ملي، زمزمه تاريخي ايران و همبستگي ايرانيان است. دل آرام داريم و به قضاوت تاريخ بنشينيم كه يادآوري آن، اميد و غرور ملي را زنده نگه ميدارد، تا پي نبريم كجاي جهان ايستادهايم، تا ندانيم نياكان ما چه كساني بودند، تا ندانيم در كجاي مختصات نظام سلطه جهاني ايستادهايم و چه موضعي و از چه خاستگاهي و چه خودآگاهي ملي برخورداريم، شايسته ستمها و سرشكستگيها و دودستگيها هستيم كه درد بزرگمان ناآگاهي است.
در دورههاي پيش از تاريخ، كرد و كردستان در سرزمين گستردهاي كه سرانجام به امپراتوري ماد نامبردار شد و سدهها بعد، بخشهايي از آن سرزمين به نام كردستان مشهور شد، طوايفي از كردان در دامنههاي پر رمز و راز زاگرس سكنا گرفتند.
از آثار به جاي مانده از دوره باستان، از قومهايي كه در شمال و دامنههاي خاوري و باختري رشته كوههاي زاگرس و سرزمينهاي خاوري و باختري درياچه چيچست (اروميه) همان سرزمين آتروپاتكان زندگي ميكردند، امپراتوري بزرگ ماد تشكيل شد. قوم ماد متشكل از چندين طايفه بود كه دياكو نخستين فرمانرواي ماد آنها را متحد كرد و دولت ماد را روي كار آورد. اين نخستين دولت آريايي است كه در سال 708 پيش از ميلاد بنيان يافت و 150 سال دوام كرد. (1) اين مردمان براي ثبت رخدادها و آثار خود از خطي تصويري به نام ماسي سورات كه توسط سورات كه از كردهاي آن منطقه بود اختراع شده بود، استفاده ميكردند كه بعدها به خط ميخي تغيير شكل يافت و ابتدا مادها و سپس با كاملتر كردن آن هخامنشيان آن را به كار ميبردند.
دو تا سه هزار سال پيش از زايش مسيح (ع) پارسها از شمال باختري و شمال
خاوري درياي مازندران و هزاران سال پيش از آنها قومهايي ديگر از همان
راهها آمده و در اين ناحيهها سكنا گزيدند. در اين دوره مادها و پارسها
به جنوب ايران كوچ كردند و در پارس و استخر دولتي تشكيل دادند زير نفوذ
حكومت مركزي ماد و زبانشان ابتدا كردي مادي و رفته رفته تغيير يافت كه ريشه
زبان پارسي باستان شد. «مادها به هنگام كوچ كردنهاي خود از بخارا و
سمرقند گذشته و رو به جنوب ره گشودند و پس از رسيدن به پارس در آن سكونت
اختيار كردند.» (2) پارتها نيز از همين راه به خراسان كوچ كردند و از ديگر
سوي گروههاي بزرگ ديگري از همان قوم ماد همراه پارسها از نواحي مينسك و
مسكو و بخشهاي خاوري آن تا شمال درياي مازندران از راه قفقاز در باختر و
شمال باختري ايران ساكن شدهاند. ديرينهترين مادها كاردوها هستند كه دو
هزار سال پيشتر و در دامنههاي زاگرس و ميان رودان و جنوب خاوري آسياي صغير
سكونت پيدا كرده بودند. با گذشت زمان گروههاي ديگري آمدند و به آنان ملحق
شده در اثر آميزگاري و ازدواج، قوم بزرگ كاردو را در آن سرزمين تشكيل
دادند. گروههاي ديگري از ماد پس از آنها به سوي خراسان و جنوب بلخ كوچ
كردند. مادها افزون بر زاگرس و ميانرودان و آسياي صغير، همراه پارسها در
سرزمين جديد به هر سو رفته در دامنههاي البرز و در سراسر ايران نيز مستقر
شدهاند. از آغاز دولتهاي ايراني چه مادها، چه هخامنشيان و سپس اشكانيان و
ساسانيان براي هميشه در سراسر تاريخ و بعد از اسلام هم، كردان را به دليل
جنگجويي و سواركار بودن همراه لشكركشيهاي شاهان هر زمان، از يك سوي به سوي
ديگر براي دفاع از مرزهاي ايران گسيل نموده و در محلهاي تازه مقدم
ميگشتند.
پژوهشگران آلماني مهاجرت بسياري از طوايف را از پارس به سرزمين ماد چنين
نوشتهاند: در قرن پنجم پيش از ميلاد به علت لشكركشيهاي شاهان هخامنشي به
آسياي باختري، بسياري از طوايف صحرانشين جنگجو از پارس و خاور ايران به
بخشهاي باختري كوچانده شدهاند و اين نقل و انتقال در تمام ادوار ايران
باستان ادامه داشته است. از آن جمله از قوم بزرگ سيرتي، نخستين طايفههايي
كه به سوي باختر انتقال داده شدند، قبايلي بودند به نام آزاكارتيا كه نخست
در خاور فارس سكنا داشتند كه توسط «هوخشتره» (سياكسكار) پادشاه ماد در دوره
سلطنت آشور به سرزمين ماد گسيل شدند كه «هوخشتره» به ياري آنان دولت آشور
را منقرض و نينوا را تصرف كرد. همين قوم آزاكاريتا در دوره كوروش بزرگ در
سدههاي پنجم و ششم پيش از ميلاد به نواحي مرتفع يعني اربيل قديم كوچ
كردند.
كردان لرستان: ايل و طايفههاي حسنوند، كاكاوند، كوليوند، بوسغوند، دلدوند، تاجوند، مظفروند، باريكوند.
ايلها و طوايف پرشمار ديگري از كردان را ميتوان نام برد كه در سراسر
ايران پراكندهاند كه يادآوري همه آنها از حوصله اين نوشتار مجمل خارج است.
از اينرو بر اين باورم که كردستان خود ايران است. نوشتارم را با جملهاي
از نويسنده فرانسوي كنت دوگو بينو در كتاب تاملي درباره ايران به قلم
سيدجواد طباطبايي به پايان ميبرم: «ايران، ايران خواهد ماند و نخواهد مرد.
ايران در نظر من چونان سنگ خارايي است كه موجهاي دريا آن را به ژرفا
راندهاند. انقلابهاي جوي آن را به خشكي انداختهاند. رودي آن را با خود
برده و فرسوده كرده است، تيزيهاي آن را گرفته و خراشهاي بسياري بر آن
وارد آورده، ولي اين «سنگ خارا» پيوسته همان است كه بود. اينك در اواسط
درهاي باير آرميده است، زماني كه اوضاع بر وفق مراد باشد، آن سنگ خارا
گردش را از سر خواهد گرفت.
پينوشتها:
1- بابا مردوخ (شيوا)، تاريخ مشاهير كرد.
2- ويل دورانت، تاريخ تمدن، جلد 1، صف 405.
3- علياصغر شميم، كردستان، صص 39 و 40.
4- رشيد ياسمي، كرد و پيوستگي تاريخي و نژادي او، ص 165.
5- سعيد نفيسي، تاريخ اجتماعي و سياسي ايران، ج 1، ص 194.
6- سيروس ايزدي، كردان گوران، مقدمه ص 8.
7- ملكالشعراي بهار، تاريخ سيستان، ص 218.
8- كليمالله توحدي، حركت تاريخي كرد به خراسان، جلد 2.
9- ماخذ پيشين.
10- سيد باقر نجفي، مقدمه بر كتاب كردان گوران، صص24 و 25.
11- ماخذ پيشين.
12- ماخذ پيشين.
13- ملكالشعراي بهار، تاريخ سيستان در حاشيه، ص 211.
14- باستاني پاريزي، يعقوب ليث، ص264.
15- رشيد ياسمي، كرد و پيوستگي نژادي و تاريخي او، صص 176 تا 193.
16- محمدرضا بهار، عشاير ايران.
17- شرفخان بدليسي، شرفنامه، صص 25 و 27.
18- سيد احمد كسروي، شيخ صفي و تبارش، تاريخ تبار و زبان مردم آذربايجان.
19- دايرهالمعارف اسلامي.
20- دكتر عزيز ژيان، امپرياليسم رساله كرد، ص 8.
21 – علياصغر شميم، كردستان، ص 48.